سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقدو بررسی فیلم Creed 2 - کرید 2 جدید اکشن

نقدو بررسی فیلم Creed 2 - کرید 2 جدید اکشن

عجب فیلم ناامیدکننده‌ای! «کرید 2» (Creed 2) برای یک دنبال‌کننده‌ی معمولی سینما در بهترین حالت یک فیلمِ ورزشی فراموش‌شدنی است و برای طرفدارانِ سینه‌چاکِ راکی بالبوآ از جمله خودم که او حکم یکی از اسطوره‌های سینمایی‌شان را دارد و یک روز نمی‌شود که به‌طور ناخودآگاه موسیقی معروفِ تمریناتش را در ذهنشان زمزمه نکنند و برای کسانی که اعتقاد دارند «آدریان، آدریان» فریاد زدن‌های سیلوستر استالونه درحالی‌که چشمانش به دو بالشتِ سرخ تبدیل شده در آخر فیلمِ اول، یک منبعِ انرژی تمام‌نشدنی است که هنوز دانشمندان کشفش نکرده‌اند، یک جهنم است. به نظرم چیزی که از فیلم‌های بد بدتر است، فیلم‌هایی است که پتانسیلِ شگفت‌انگیزشان برای جاودانگی را رها کرده‌اند. فیلم‌هایی که تمامِ عناصرِ تشکیل‌دهنده‌شان طوری برای موفقیت کنار هم چیده شده است و طوری موتورِ خیال‌پردازی آدم از سناریوهای خارق‌العاده‌ای که می‌توانند با استفاده از موقعیتِ طلایی و موادِ ارزشمندی که در اختیار دارد انجام بدهند فعال می‌کنند که نمی‌توان به چیزی جز موفقیتشان فکر کرد، اما امان از روزی که با جنس اصلی روبه‌رو می‌شویم و می‌بینیم سازندگان به انجام کج و کوله‌ و نصفه و نیمه‌ی پیش‌پاافتاده‌ترین سناریوی ممکن راضی شده‌اند؛ اتفاقی که در رابطه با «کرید 2» افتاده است، تکرارِ ریبوتِ «هالووین» از همین چند وقت پیش است: فیلم‌هایی که قرار بودند به‌عنوانِ حفر کردنِ مواد معدنی ارزشمندِ مجموعه‌های باسابقه‌شان، پیشرفته‌ترین، بالغ‌ترین و به‌روزترین فیلم‌های مجموعه‌شان را ارائه بدهند، مشقی از آب در می‌آیند و اتفاقا جزو عقب‌افتاده‌ترین و مشکل‌دارترین فیلم‌های مجموعه‌شان قرار می‌گیرند. مجموعه «راکی» در سال 1976 با شاهکارِ سیلوستر استالونه آغاز شد و از همان ابتدا استانداردهای این مجموعه را به‌حدی بالا بُرد که دیگر نمی‌شد تصور کرد که هیچِ دنباله‌ای بتواند روی دست آن بلند شود. همین اتفاق هم افتاد و قسمتِ اول «راکی» کماکان با اختلافِ فاحشی بهترین فیلم مجموعه است و حتی شاید بهترین فیلم ورزشی سینما باشد. بااین‌حال در حین دیدنِ فیلم‌های دوم و سوم با افتِ آشکاری که باعث شود بگوییم «کاش هیچ‌وقت دنباله‌اش ساخته نمی‌شد» طرف نبودیم.

مقالات مرتبط

  • نقد فیلم Creed - کرید
  • نقد فصل اول سریال Cobra Kai - کبرا کای
  • نقد فیلم Halloween - هالووین

 

اتفاقا سیلوستر استالونه ازطریقِ دو فیلم بعدی موفق می‌شود تا به مراحل و درگیری‌های دیگری از زندگی شخصی و حرفه‌ای راکی بالبوآ بپردازد و سفر او به سوی قهرمانی و خودشناسی را گسترش بدهد و کامل‌تر کند. او به این وسیله به یک داستانِ زندگینامه‌ای چند قسمتی رسیده است که یادآور می‌شود کشمکشِ درونی قهرمان هیچ‌وقت در پایانِ یک فیلم با بالا بُردن دستشانش در میان جمعیت روی رینگ به پایان نمی‌رسد، که به کشمکش دیگری تغییر شکل می‌د‌هد و همیشه او را به سوی تکاپو برای خودشناسی هدایت می‌کند. حتی «راکی 4» هم که به خاطر سیاسی شدن و منتقلِ کردن درگیری‌های شخصی و جمع و جورِ شخصیت‌ِ اصلی‌اش، به فضایی ابسورد، از نقطه‌ی سقوط مجموعه یاد می‌کنند هم از ستونِ فقراتِ قرص و محکمی بهره می‌برد که اجازه نمی‌دهد عناصر ضعیفش، به فروپاشی کلِ ساختمانش منجر شود. اما شکی در این نیست که قسمت پنجم به‌طرز غیرقابل‌دفاعی مجموعه را به قهقرا برد. بنابراین «کرید» حکم یک معجزه را داشت. رایان کوگلر با آن فیلم یک اسپین‌آف/پیش‌درآمدِ ایده‌آل ساخته بود که به همان اندازه که درباره شخم زدن گذشته بود، به همان اندازه هم درباره‌ی کاشتنِ بذرهای آینده بود. به همان اندازه که مرحله‌ی بعدی زندگی راکی بالبوآ را روایت می‌کرد، به همان اندازه هم قهرمانِ جوانِ جایگزینی را در قالبِ آدونیس کرید معرفی کرد که می‌توانست جای خالی اسطوره را پُر کند. فیلمی که تمام درس‌های درست را یک به یک از قسمت اول «راکی» گرفته بود. دلیلِ محبوبیت «راکی» به خاطر این است که با یک فیلمِ بی‌نقصِ معمولی سروکار نداریم، بلکه با فیلمِ بی‌نقصی طرفیم که حکمِ فیلم نیمه‌زندگینامه‌ای خودِ استالونه را دارد. فیلمی که جزییات و عشق و صمیمیت از سر و رویش می‌بارد. فیلمی که آن‌قدر خاکی و فروتن و واقعی است که گویی استالونه دارد لحظه لحظه‌اش را زندگی می‌کند. فیلمنامه‌‌ی «راکی» مثال بارزِ آن اصلِ فیلمنامه‌نویسی است که می‌گوید: «درباره چیزی که می‌شناسی بنویس». بنابراین فیلم‌های «راکی» تا وقتی قوی بودند که ادا در نمی‌آوردند، بلکه عصاره و خاطراتِ زندگی خودِ استالونه بود که در آن‌ها پدیدار می‌شود.

 فیلم Creed 2

اما در قسمت چهارم و پنجم به نظر می‌رسید که منبعِ خلاقه‌ی استالونه ته کشیده بود؛ او دیگر تمام چیزهایی که درباره این شخصیت می‌دانست و از نزدیک لمس کرده بود نوشته بود. خوشبختانه افت نسبی مجموعه با «راکی بالبوآ» که حکمِ «لوگان» داستانِ نریانِ ایتالیایی را داشت جبران شد و به بهترین شکل ممکن به اتمام رسید. بنابراین وقتی نوبت به ریبوتِ مجموعه با «کرید» رسید، نگران بودیم که نکندِ میراثِ مجموعه قرار است خراب شود؛ از همین رو وقتی نوبت به «کرید» رسید، نه به یک کارگردانِ کاربلد که هویتِ این مجموعه را مثل کف دستش می‌شناسد، بلکه به کسی احتیاج داشتیم که همان جنس از صمیمیت و جزییات که از فیلم اول یادمان می‌آورد را به مجموعه برگرداند، اما همزمان به‌جای تبدیل شدن به تکرار مکررات، سرشار از تازگی هم باشد. رایان کوگلر همان کارگردان موعود بود. «کرید» در فضای بازسازی‌ها و ریبوت‌سازی‌های افراطی هالیوود، فیلمی بود که با آگاهی و احاطه‌ی کامل بر هویتِ این مجموعه و چیزی که آن را در ابتدا عالی کرده بود ساخته شده بود. اگرچه عدم بازگشتِ رایان کوگلر برای «کرید 2» باید همچون زنگِ هشدار عمل می‌کرد، اما استیون کیپل جونیورِ تازه‌کار در ظاهر بد به نظر نمی‌رسید. بالاخره هر دو تا قبل از «کرید»، فیلمسازانِ جوانِ بااستعدادی بودند که یک فیلمِ ساندنسی موفق با محوریتِ جامعه‌ی آقریقایی/آمریکایی‌ها در کارنامه داشتند. در ظاهر به نظر می‌رسید که احتمالا همان‌طور که رایان کوگلر غافلگیرمان کرد، کیپل جونیور هم غافلگیرمان می‌کند. کیپل جونیور اما بیش از اینکه این متریالِ را برای خودش کرده باشد و آن را از فیلترِ چشم‌اندازِ خودش عبور داده باشد و صیقل‌خورده‌اش کرده باشد، نقش یکی از آن کارگردانانِ جوانِ استخدامی استودیوها را دارد که کارگردانی خشک و سرگردانش، به‌شدت در مقایسه با جادوی رایان کوگلر توی ذوق می‌زند. مشکلِ «کرید 2» این است که به پیام داستانی خودش عمل نمی‌کند. «کرید 2» در حالی درباره‌ی تلاشِ آدونیس کرید برای شکل دادنِ میراث خودش و موفق شدن در کاری که پدرش در آن شکست خورد بود است که خودِ فیلم تلاشی برای شکل دادن میراثِ خودش در مقایسه با مجموعه اصلی نمی‌کند.

آن‌قدر درام برای استخراج کردنِ از رابطه‌ی بین دراگوها وجود دارد که واقعا تعجب می‌کنم که چرا این‌قدر راحت نادیده گرفته شده است

 

اما چیزی که باعث شده بود حتی بیشتر از قسمت اول «کرید» برای این فیلم هیجان‌زده شوم و چیزی که سبب شد شکستش در انجام مهم‌ترین ماموریتش، به چنین ضدحالِ بدی برایم تبدیل شود، این است که «کرید 2» به همان اندازه که دنباله‌ی «کرید» است، به همان اندازه هم دنباله‌ی «راکی 4» است. و بیشتر کنجکاو بودم که سازندگان با جنبه‌هایی که مربوط‌به «راکی 4» می‌شوند چطور رفتار می‌کنند. چون «راکی 4» به‌عنوان بحث‌برانگیزترین فیلم مجموعه، به‌طور بالفطره‌ای به‌طرز بی‌قرار و سراسیمه‌ای آماده است تا مورد هدفِ دنباله‌سازی قرار بگیرد. نه‌تنها «راکی 4» فیلمِ نسبتا ضعیفی در مقایسه با قسمت‌های قبلی بود که فقط به یک دنباله‌ نیاز داشت تا به‌طرز «لوگان»‌واری مشکلاتِ فیلم قبلی را برطرف کند، بلکه به‌عنوان فیلمی که آنتاگونیستِ پتانسیل‌دارش در حد یک بدمنِ تک‌بُعدی نادیده گرفته شده بود، فرصت داشته تا به شکلِ سریال «کبرا کای» (Cobra Kai)، کlبودِ شخصیت‌پردازی آنتاگونیست را در دنباله جبران کند. اما متاسفانه «کرید 2» سرراست‌ترین دنباله‌ای است که می‌شد برای «راکی 4» ساخت.

 فیلم Creed 2

«کرید 2» سه سال بعد از پایان‌بندی فیلم قبلی، بعد از اینکه آدونیس کرید (مایکل بی. جوردن) با شکست دادنِ ریکی کونلان، خودش را به‌عنوان یک مدعی جدید به دنیای بوکس معرفی کرد آغاز می‌شود. زمانی‌که او تحت مربی‌گری راکی بالبوآ، با شکست دادنِ دنی ویلر ()، یکی از رقبایش از فیلم اول، قهرمانی دنیا را به چنگ می‌آورد. دانی بلافاصله بعد از مبارزه، از نامزدِ غیررسمی‌اش بیانکا (که از دست دادن شنوایی‌اش در حال بیشتر و بیشتر شدن است) خواستگاری می‌کند و هر دو خودشان را بر سر یک دو راهی پیدا می‌کنند. از یک طرف بیانکا از دانی می‌خواهد که از فیلادلفیا به لس آنجلس نقل‌مکان کنند تا او بتواند در حرفه‌اش (موسیقی) پیشرفت کند و از طرف دیگر دانی نمی‌خواهد تا راکی را در شهرِ خودش تنها بگذارد. در همین حین سروکله‌ی ایوان دراگو ()، یکی از رقبای قدیمی راکی که پدرِ دانی را در رینگ کشته بود در رستورانش پیدا می‌شود؛ از قرار معلوم ایوان یک پسر به اسم ویکتور () دارد و او می‌خواهد تا ازطریقِ پسرش با پیروزی در مبارزه‌ای که او به راکی باخته بود و تمام داشته‌هایش را از دست داده بود، اعتبار و احترام گذشته‌اش در کشورش را باز پس بگیرد. نتیجه‌ی مبارزه‌طلبی دراگو این است که از یک سو دانی می‌خواهد انتقامِ پدرش را از پسرِ قاتلِ پدرش بگیرد و از سوی دیگر راکی نمی‌خواهد که با تکرارِ اشتباه گذشته و موافقت با این مبارزه، موجب فراهم شدن شرایط کشته شدن یک کرید دیگر شود. فیلم با سکانسِ خوشحال‌کننده‌ای آغاز می‌شود: ایوان اصلا زندگی‌ای شبیه به قهرمانِ سابق یک ملت ندارد. او و پسرش در یکی از آن مجتمع‌های مسکونی چند صد واحدی چوب کبریتی و پُرجمعیت که در شهری خاکستری و بدون خورشید در اوکراین واقع است، زندگی می‌کنند. روزها گونی‌های سیمان جابه‌جا می‌کنند و کارگری می‌کنند و در مسابقاتِ زیرزمینی در سوله‌های تاریک مبارزه می‌کنند و در خیابان‌های برف‌پوشی که انگار سال‌ها کسی در آن‌ها رفت‌و‌آمد نکرده است می‌دوند و تمرین می‌کنند. شرایط طاقت‌فرسای آن‌ها در تضاد مطلق با زندگی پُرزرق و برقِ دانی قرار می‌گیرد. ایوان و پسرش همان وضعیتی را دارند که راکی بالبوآ در آغازِ فیلم اول داشت.

این سکانس از این نظر خوشحال‌کننده است که به تماشاگر قوت قلب می‌دهد که می‌دانم باید روی چه چیزی تمرکز کنم و می‌دانم بحرانِ اصلی دنباله‌ی «راکی 4» چه چیزی خواهد بود. از همین رو در ابتدا به نظر می‌رسد که «کرید 2» بهترین و هیجان‌انگیزترین سناریوی ممکن را در نظر گرفته است: روایتِ عواقب اتفاقاتِ «راکی 4» از نقطه نظرِ ایوان دراگو. «راکی 4» در حالی به اتمام می‌رسد که راکی، از قاتلِ دوستش انتقام می‌گیرد، مبارزِ شوروی را در خاک خودشان ناک‌اوت می‌کند، پرچم آمریکا را در حرکتی میهن‌پرستانه دور خودش می‌اندازد، یک سخنرانی زیبا درباره پایان دادن به جنگ ایراد می‌کند و مورد تشویق قرار می‌گیرد (چه توسط آمریکایی‌ها و چه توسط روس‌ها). پایان‌بندی «راکی 4»، پایان خوشی است. اما نه برای ایوان دراگو. «کرید 2» این حقیقت را می‌داند و به نظر می‌رسد که می‌خواهد هسته‌ی اصلی داستانش را به دراگوها اختصاص بدهد؛ همان چیزی که همیشه احساس می‌کردم که «راکی 4» کم داشت؛ همیشه در حین تماشای «راکی 4» احساس می‌کنم که یک چیزی می‌لنگد؛ این فیلم یک چیزی کم دارد؛ احساس می‌کنم که در حال تماشای فیلمی با پتانسیل از دست رفته‌ای هستم. احساس می‌کنم دارم فیلمی را تماشا می‌کنم که یک ایده‌ی هیجان‌انگیز مطرح می‌کند، ولی تا انتهای فیلم هیچ‌وقت به آن نمی‌پردازد. چیزی که «راکی 4» کم دارد، نادیده گرفتنِ خط داستانی ایوان دراگو است. در طول فیلم می‌توان احساس کرد که مقامات و دانشمندانِ شوروی با ایوان همچون یک موش آزمایشگاهی رفتار می‌کنند؛ همچون یک ابرسرباز که انسانیتش از او سلب شده است و تنها وظیفه‌اش قبل از به پایان رسیدنِ تاریخ انقضایش این است که ماموریتش را به‌عنوان یک ابزارِ پروپاگاندا انجام بدهد. در حال تماشای فیلم این حس به آدم دست می‌دهد که ایوان بیش از اینکه در حال لذت بُردن از ورزش باشد، در حال زجر کشیدن است. بیش از اینکه یک انگیزه شخصی زیبا برای مبارزه کردن داشته باشد، دیگران او را در محاصره‌ی آزمایش‌ها و داروهای مصنوعی زندانی کرده‌اند. ایوان نه در حال مبارزه کردن برای خودش، که مجبور به مبارزه کردن برای دیگران می‌شود. ایوان شاید با هیکلِ هرکولی‌اش و دندان‌های فشرده‌شده‌اش روی هم و صورتِ سنگی‌اش و سکوتش، شبیه فرشته‌ی مرگ به نظر برسد، اما نمی‌دانم فقط من هستم یا دیگران هم این‌طور احساس می‌کنم، چرا که شخصا می‌توانم درد و رنج و مرد سرکوب‌شده‌ی غمگینی که زیر این پوستِ و عضلاتِ بی‌نقص جولان می‌دهد را ببینم. متاسفانه «راکی 4» به جز اشاره‌‌های جسته و گریخته به وضعیتِ روانی ایوان، کاری با او ندارد.

 فیلم Creed 2

بنابراین تصمیم منطقی این بود که «کرید 2» وقت قابل‌توجه‌ای را به ایوان و پسرش اختصاص بدهد و از یک آنتاگونیستِ تک‌بُعدی مقوایی، یک شخصیتِ خاکستری و پخته بیرون بکشد. آن‌قدر درام برای استخراج کردنِ از رابطه‌ی بین دراگوها وجود دارد که واقعا تعجب می‌کنم که چرا این‌قدر راحت نادیده گرفته شده است. از یک طرف فیلم با وقت گذاشتن روی زندگی ایوان می‌توانست با کلیشه‌شکنی نشان بدهد که بعد از هرکدام از پیروزی‌های رقبای راکی، چه بلایی سر آن‌ها می‌آید. می‌توانست بدهد که سیستمِ ماشینی شوروی چگونه یک آدم خوب را بلعیده بود، جویده بود، انسانیتش را سوزانده بود و بعد بیرون بالا آورده بود. می‌توانست نشان بدهد که چگونه ایوان هنوز دارد اشتباهاتِ گذشته را مرتکب می‌شود و همان‌طور که آن‌ها از بدنِ او برای پروپاگاندای خودشان سوءاستفاده کردند، او هم با دنبال کردن همان طرز فکرِ دارد از پسرش ویکتور سوءاستفاده می‌کند تا افتخاراتِ گذشته‌اش را پس بگیرد. می‌توانست کاری کند تا انگیزه‌ی ایوان و ویکتور برای شکست دادنِ پسرِ کرید و دوستِ راکی، به اندازه‌ی انگیزه‌ی دانی برای گرفتنِ انتقام پدرش از آن‌ها قابل‌همذات‌پنداری باشد. حقیقت این است که هر وقت راکی در مبارزه‌ی نهایی فیلمش روی رینگ رفته است، ما چیز زیادی درباره‌ی رقیبش نمی‌دانستیم. فقط منتظریم تا او رقیبش را لت و پار کند و آدریان را صدا کند. بخشی از آن به این دلیل است که بهترین فیلم‌های «راکی» هیچ‌وقت درباره‌ی رقیب‌های فیزیکی نبوده است، بلکه درباره‌ی تلاشِ راکی برای اثبات کردنِ چیزی به خودش در رینگ بوده است. بنابراین رقبایش تبدیل به نماینده‌ی فیزیکی تم‌های داستانی و بحران‌ها و کشمکش‌های درونی‌اش می‌شوند و او در حالی مشت‌هایش را به سمت روبه‌رو، به سمت رقبایش شلیک می‌کند که درواقع در حال فرود آوردنِ آن‌ها روی ناخالصی‌های روحِ خودش و ناک‌اوت‌ کردن شک و تردیدها، بادمجان کاشتن زیر چشمِ ترس و وحشت‌هایش و خُرد کردن دنده‌های افکار منفی‌اش است. این موضوع حتی درباره قسمت اولِ «کرید» هم صدق می‌کند. اما «کرید 2» تقریبا اولین فیلم مجموعه است که به همان اندازه که درباره کشمکش درونی قهرمان است، به همان اندازه هم درباره کشمکش درونی رقیبش است.

thank you for your service

ما هم‌اکنون در دورانی از فرهنگ عامه به سر می‌بریم که بازخوانی مُدرن داستان‌های قدیمی و بیرون کشیدنِ پیچیدگی‌های نادیده‌ گرفتنشان روی بورس است. حالا قهرمانان و دشمنانشان روزبه‌روز در حالِ نزدیک شدن به یکدیگر هستند. از «جنگ ستارگان: آخرین جدای» که کمی تاریکی به افسانه‌ی لوک اسکای‌واکر اضافه می‌کند تا «لوگان» را از قهرمانی بی‌نقص و بذله‌گو، به کوهِ دردی در حال متلاشی شدنِ تبدیل می‌کند. و البته «بلک پنتر» که مارول را از رد اسکالِ نازی، به کیل‌مانگری می‌رساند که مرگش نه به یک پیروزی، که یک تراژدی تبدیل می‌شود. اما شاید بهترین اثری که در زمینه‌ی ریبوت کردنِ یک آی‌پی قدیمی با درنظرگرفتنِ پیچیدگی‌هایش داریم که یک بار دیگر نشان می‌دهد که هنوز تلویزیون جلوتر از سینما است، سریالِ «کبرا کای»، دنباله‌ی 20 و اندی ساله‌ی فیلم «بچه کاراته‌باز» است. «کبرا کای» با تمرکز روی جانی لارنس، آنتاگونیستِ فیلم اول، میدانِ بازی را کاملا دگرگون می‌کند. جانی لارنسی که همیشه او را جز دار و دسته‌ی دارث ویدر می‌دانستیم، اگرچه کماکان خیلی با قهرمان شدن فاصله دارد، ولی از زاویه‌ی انسانی‌‌تر و چندبُعدی‌تری به تصویر کشیده می‌شود. او کماکان همان جانی لارنسِ عوضی‌ای که می‌شناسیم است. ولی فقط حالا بیش از اینکه توکو سالامانکا باشد، والتر وایت است. برای خیلی از ما لحظه‌ای که دنیل، فنِ لگدِ آخرش را روانه‌ی صورتِ جانی لارنس کرد، لحظه‌ای بود که جانی بالاخره به‌طور کامل از صحنه خارج می‌شود. اما آن لحظه هرچه برای دنیل، همچون بمب انگیزه‌ای عمل کرده که زندگی‌اش به سوی بهتر شدن ازاین‌رو به آن رو می‌کند، برای جانی حکم لحظه‌ی کابوس‌واری را داشته که در تمامِ این سال‌ها ذهنش را تسخیر کرده بوده است او بارها و بارها و بارها ضربه‌ی آن لگد را احساس می‌کند. چون آن لگد، فقط به‌معنی یک باخت معمولی نبوده است. آن لگد به‌معنی درهم‌شکستنِ تمام چیزهایی که به آن‌ها باور داشته بوده است. جانی لارنس توسط استادش طوری تعلیم دیده و بار آمده بود که باور داشت مو لای درز فلسفه‌ی «اول ضربه بزن، محکم ضربه بزن و رحم نشان نده» نمی‌رود. او با تمام وجود باور داشت که حق با اوست و بچه سوسولی که بارها از او کتک خورده، شانسی در مقابلش ندارد. بنابراین شکستش جانی از او، به سقوطش منجر می‌شود و از دنیل کینه به دل می‌گیرد. همچنین پیش‌داوری‌های خودِ دنیل درباره‌ی اینکه جانی هیچ‌وقت نمی‌تواند تغییر کند و همیشه همان قلدری که او را کتک می‌زد باقی خواهد ماند، به آتشِ تنفری منجر می‌شود که جلوه‌ی تازه‌‌ای از شخصیتش را نمایان می‌کند؛ دنیل در حالی به قهرمانی از خود راضی و از خود مطمئن تبدیل می‌شود که جانی هم بدل به ضدقهرمان دردکشیده و مورد سوءبرداشت‌ قرار گرفته‌شده‌ای می‌شود که درگیری‌شان را جذاب می‌کند.

 فیلم Creed 2

اینها برای این گفتم که ببینید «کبرا کای» چگونه از مبارزه نهایی فیلم اصلی استفاده می‌کند تا از آن به‌عنوانِ منبعِ تولید سوخت درامش استفاده کند. نتیجه این است که در پایانِ فصل اول سریال، رابطه‌ی جانی لارنس و دنیل روسو به رابطه‌‌ی «والتر وایت/هنک شریدر»گونه‌ای بدل شده که نمی‌دانیم دقیقا باید طرفدار کدامیک از آن‌ها باشیم. در عوض نویسندگان «کرید 2» کاملا روی موضوع اشتباهی تمرکز کرده‌‌اند. «کرید 2» باید درباره‌ی به چالش کشیدنِ درکی که راکی از قهرمانی خودش دارد می‌بود. صحنه‌ای در فیلم است که راکی بعد از سال‌ها در رستورانش با ایوان برخورد می‌کند و رفتارِ بسیار سرد و بی‌عاطفه‌ای با آن‌ها دارد. اگرچه او به‌عنوان کسی که دوستش به دست ایوان کشته شد حق دارد که دل‌خوشی از آن‌ها نداشته باشد، اما برداشتم از این صحنه این بود که راکی نمی‌تواند درد و رنجی که پیروزی‌اش برای ایوان داشته است را ببیند و قوس شخصیتی او در «کرید 2» این خواهد بود که او چگونه به قهرمانی از خود راضی و از خود مطمئن تبدیل شده است؛ درست همان‌طور که در قسمت سوم متوجه می‌شود که مربی‌اش در تمام این مدت در حال جور کردنِ رقیب‌های نه چندان قوی برای او بوده است. چیزی که باعث می‌شود حسِ قهرمانی خودش را زیر سؤال ببرد و برای تیز کردنِ چاقویش به ریشه‌هایش برگردد. در عوض کلِ قوس شخصیتی راکی در این فیلم به جمع کردنِ جراتش برای زنگ زدن به پسرش که از او فاصله گرفته است خلاصه شده است که آن‌قدر ضعیف است که جوابگوی یک فیلم بلند نیست. از همین رو «کرید 2» به سرنوشتِ ریبوتِ «هالووین» دچار شده است. پتانسیل برای روایت داستان‌های جذاب و درگیر کردنِ کاراکترها با بحران‌های جدید حاضر و آماده است، اما همه‌ی آن‌ها به هوای بازسازی فیلم قبلی نادیده گرفته می‌شوند. «هالووین 2018» در تئوری درباره‌ی این است که ضایعه‌های روانی و پارانویای شدید لوری از بازگشت مایکل مایرز باعث شده تا او در تلاش برای حفظ امنیت خودش، به انزوا کشیده شده، زندگی را برای خودش به جهنم تبدیل کند، خانواده‌اش را از دست خودش کفری کند و به‌طور تدریجی دست به خودتخریبی بزند.

«کرید 2» هم بیش از اینکه «کبرا کای» باشد، «هالووین 2018» است

 

 فیلم Creed 2

مهم‌ترین مشکلِ «کرید 2»، درام زورکی‌اش است. تمام فیلم‌های مجموعه درباره این است که چگونه قهرمان را به‌طور طبیعی به مبارزه‌ای بزرگ که سرنوشتش به آن بستگی دارد برسانیم. شاید بار اول و دوم آسان باشد، اما از جایی به بعد متقاعد کردنِ تماشاگران به اینکه راکی دوباره به یک مبارزه‌ی بزرگ دیگر نیاز دارد سخت است. بنابراین همیشه این خطر وجود دارد که شخصیت اصلی در حالی به شکلی رفتار می‌کند که بدون این مبارزه نمی‌تواند به زندگی کردن ادامه بدهد که تماشاگر چنین حسی ندارد. مثلا «راکی 3» از این چالش سربلند بیرون می‌آید. بعد از دو فیلم قبل که «راکی» توانایی‌ها و استقامتِ خودش را به خودش ثابت کرده و به قهرمان جهان تبدیل شده و در یک عمارتِ اشرافی زندگی می‌کند، دیگر چه چیزی برای مبارزه کردن باقی مانده است. راکی باید بازنشسته شده و از دست‌رنجش لذت ببرد، اما «راکی 3» به‌طرز هنرمندانه‌ای او را در آسوده‌خاطرترین لحظه‌ی زندگی‌اش، دچار زلزله‌ی روانی می‌کند: راکی بعد از مرگِ مربی‌اش، انگیزه‌ی بُرنده‌اش را از دست می‌دهد و نتیجه به یکی از بهترین سکانس‌های کل مجموعه منجر می‌شود: مونولوگِ رگباری و پُرحرارت و خشمگینانه‌ی آدریان در ساحل دریا خطاب به راکی. صحنه‌ای که نه‌تنها یک تنه، اهمیتِ آدریان را از معشوقه‌‌ی معمولی قهرمان، به کسی که قهرمان بدون او هیچ است افزایش می‌دهد، بلکه به‌طور طبیعی حفره‌ای را که راکی برای پُر کردنش مبارزه می‌کند هم آشکار می‌کند. در «کرید 2» اما درام زورکی است. انگار هیچ سوختی برای روشن نگه داشتنِ موتورِ کشمکش‌های درونی کاراکترها باقی نمانده است، اما نویسندگان به زور می‌خواهند با هُل دادنشان، آن‌ها را در حرکت نگه دارند.

درام «کرید 2» زورکی است. انگار هیچ سوختی برای روشن نگه داشتنِ موتورِ کشمکش‌های درونی کاراکترها باقی نمانده است، اما نویسندگان به زور می‌خواهند با هُل دادنشان، آن‌ها را در حرکت نگه دارند

 

بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد هر دو باری که دانی تصمیم می‌گیرد تا با ویکتور مبارزه کند، بیش از اینکه این تصمیم از حفره‌ای آتشفشانی در درونش فوران کند، داستان به زور او را به‌دنبالِ خودش می‌کشد. نتیجه این است که آدونیس قبل از مبارزه اول آن‌قدر مغرور و یک‌دنده و خودخواه و لجوج است که اگر برای باختنش لحظه‌شماری نمی‌کردم، اما حداقل هیجانی هم برای بُردش نداشتم. یک تناقض بزرگ در وسط داستانِ «کرید 2» وجود دارد؛ از یک طرف آدونیس اصرار دارد که با ویکتور مبارزه کند و حالِ قاتل پدرش را بگیرد و حتی وقتی بار اول شکست می‌خورد و به نظر می‌رسد که متوجه اشتباهش شده، با وجود اینکه دلیلی برای مبارزه وجود ندارد و به آرامش رسیده، اما باز می‌خواهد با ویکتور مبارزه کند. ظاهرا فقط به خاطر اینکه فیلم باید یک مبارزه‌ی نهایی داشته باشد. نکته ی تناقص‌آمیزش این است که اگرچه آدونیس به وضوح دارد حماقت می‌کند و به‌عنوان کسی که ناسلامتی شاگرد مبارزِ فروتنی مثل راکی است، به طرز بدی انتقام‌جو و خشن به نظر می‌رسد، اما خودِ فیلم تصمیمش را به شکلی قهرمانانه به تصویر می کشد. اگر فیلم تصمیم می‌گرفت تا به کله‌شقی و جنونِ آدونیس بپردازد، آن وقت احتمالا با فیلم متفاوت تر و قوی‌تری طرف می‌بودیم، اما در حال حاضر ما باید در جریان مونتاژ تمرین قبل از مبارزه‌ی آخر، برای کسی هورا بکشیم که بعد از درس‌هایی که در فیلم اول و بعد از شکست در مبارزه اول از ویکتور، یاد گرفته باید خوددارتر باشد و چیزی برای اثبات کردن نداشته باشد، اما باز دنبال مبارزه است. تمام اینها در حالی است که قیلم اول پرونده‌ی تلاش آدونیس برای ادامه دادن میراث پدرش را بسته بود. بنابراین پیش کشیدن این تم داستانی در «کرید 2»، مثل تکرار فیلم اول به شکلی بدتر است. درست همان‌طور که «هالووین 2018» تکرار «هالووین: 20 سال بعد» بدون هیچ‌گونه خلاقیتی از خودش بود. خود راکی هم به یک ماشینِ تولید جملاتِ انگیزه‌بخش تبدیل شده است. او فقط هست تا یک سکانس در میان دانی را نصیحت کند.

راستی حالا که حرف از سکانسِ فوق‌العاده آدریان در «راکی 3» شد، بگذارید بگویم که کاراکترهای زن هم وضعیت بهتری در «کرید 2» ندارند. بیانکا، نامزدِ دانی نمونه‌ی بارزِ شخصیتی زنی است که همان تکه توجه‌ی جسته و گریخته‌ای که دریافت کرده فقط برای این است که بعدا نگویند فیلم به شخصیت‌‌های زنش اهمیت نداده است. به همین دلیل اگرچه در ظاهر به نظر می‌رسد که بیانکا هم برای خودش زندگی شخصی و حرفه‌ای دارد و داستانش به نامزدی شخصیت اصلی خلاصه نشده است، اما زندگی او در خدمتِ پیشبرد داستان آدونیس است و خودش به‌طور مستقل مورد توجه قرار نمی‌گیرد. کاراکتر او در تابلوترین حالتِ ممکن حکمِ خط داستانی بیهوده و نادیده گرفته‌شده‌ای را دارد که فیلم به ضایع‌ترین شکل ممکن طوری رفتار می‌کند که نه این‌طور نیست. اوجش در مبارزه‌ی آخر است؛ جایی که تیم آدونیس درحالی‌که بیانکا جلوی آن‌ها آواز می‌خواند وارد استادیوم می‌شوند؛ صحنه‌ای که در حد کشیدنِ ناخن روی تخته سیاه، آزاردهنده است و به بافتِ این سکانس نمی‌خورد. سکانس مبارزه کاملا درباره‌ی آدونیس است، اما نویسندگان با خودشان گفته‌اند چه کار کنیم که بیانکا هم در آخر فیلم یک کاری کرده باشد؟ بگذاریم او آوازِ ورود آدونیس را بخواند. نتیجه این است که توجه‌ی غیرطبیعی به شخصیتِ زنش، اتفاقا به توهین به او منجر شده است. درست برخلافِ «راکی 3» که آن‌قدر طبیعی از آدریان استفاده می‌کند که آن صحنه بیشتر از مبارزه نهایی خودِ راکی در ذهنم باقی مانده است. کمبودهای شخصیت‌پردازی باعث شده تا فرمولِ آشنای فیلم‌های «راکی» هم بیش‌ازپیش قابل‌پیش‌بینی شود.

creed